کاش این نانوشته هنوز می توانست جایی برای ناگفته ها باشد

 

 

فکر می کنم بهتر بود که در همان پیامها به صورت کامل می نوشتمش اما در پیامهای پست قبلی ات پیامی دیدم که احساس کردم از طرف شخصی است که هر دو ما را می شناسد... و از اینکه شخص سومی با عینیت بیرونی شاهد این گفتگو ها مجازی باشد و برداشتهای بیرو نی اش سطح این گفتگو ها را پایین بیاورد٬ حس خوبی نداشتم... مابقی اش را اینجا نوشتم... حس کردم قسمتهایی از آن خصوصی تر از آن است که دیگران شاهدش باشند... و فکر کردم کاش این نانوشته هنوز می توانست جایی برای ناگفته ها باشد... مانند قبل و نانوشتن بی دغدغه ناگفته هایت...

 

نوشته ات حس بدی به من نداد ( یک حس آنی و بدون دلیل را می گویم)... حتی اگر در جای جایش حضور داشتم از شاهد گرفته تا محکوم... اما حرفهای این شاکی برایم قابل درک بود... و قابل احترام... و آن روز گفتم و باز هم می گویم که در زندگی ات سخت ترین راه را انتخاب کرده ای... انسان بودن سخت است... قوی بودن سخت است... اما باور کن که این زندگی احمقانه با ضعیف بودن فارغ از زن بودن و مرد بودنش ٬ احمقانه تر به نظر می رسد...

 

شاید لذت زندگی تنها و تنها پذیرش مسولیت هاست خودخواسته یا ناخواسته... وقتی که قرار است بگذرد و با قوانین نانوشته خودش پس چه بهتر که در گذرانش اگر شده برای اندکی هم خواستن باشد... قوی بودن با قوی خواستن خود متفاوت است... اگر ناخواسته باشد و خودش موجود باشد آنوقت درکی از قدرت وجود نخواهد داشت و اگر درکی هم باشد لذتی نخواهد داشت... چون احساسی از سختی و فشار وجود نخواهد داشت... قدرت است و قدرت...اما اگر خود خواسته باشد آنوقت ارزش خواهد داشت... تحملش لذت خواهد داشت... که انسان جز شدن و شدن آنچه که می خواهد هیچ چیز نیست... اما این قوی بودن سختی های خودش را خواهد داشت... هم از جهت خواسته اش و هم از لحاظ تحمل عواقبش... حرفت را می فهمم... مهم نیست که به ضرر من است یا نفع من... که می دانم زنانه بودن و هزار طول و تفصیلش چقدر آسان است... و چه راحت می توان زنانه بود و راحت زندگی کرد... اما آنچه سخت است همان سرگشتگی انسانیست که می گویی... و فکر می کنم زنانه و مردانه نیز ندارد... در هر حالتش سخت است... برای مرد هم سخت است که اگر بخواهد قبل از مرد بودنش و هزار و یک امتیاز و منفعت هدیه شده اش از همین فرهنگ مصطلح جهان سومی ٬ انسان باشد... و بفهمد که آنکه روبرویش ایستاده قبل از زن بودن انسان است... و می خواهد انسان باشد... بفهمد آنکه روبرویش ایستاده و چشمانش درست هم سطح چشمان خودش است قبل از هر چیز انسان است... و می خواهد انسان دیده شود... اینها سخت است... باور کن اینگونه مرد بودن درست به همان اندازه آنگونه زن بودن سخت است... که در این زندگی اگر بخواهی له نکنی مطمئن باش که له خواهی شد... چیزی شبیه به همان اگر نکشی ٬ کشته خواهی شد... و این فاجعه است... یا باید بر روی سرش ایستاده باشی و یا سنگینی پاهایش را بر روی سرت تحمل کنی... مسخره است این زندگی می گوید و یاد می دهد که یا باید ذلیل زن باشی و یا مرد سالارش... یا بیچاره اش کنی و یا بیچاره ات کند... حالت دیگری هم ندارد... نباید انسان باشی... یا باید قوی باشی و تحملت کنند و یا ضعیف باشی و تحمل کنی... باور کن اینها مرد و زن ندارد... هرچند که کفه تراوزی این قانون های جامعه به نفع مردان سنگینی می کند و در مورد زنان سختی هایش بیشتر است و بیشتر به چشم می آید و نتیچه اش می شود همه آن چیزی که نوشته ای که اگر زنی بخواهد قبل از زن بودنش انسان باشد در ابتدای فاجعه افتاده است... اما من آدم سوار شدن بر موج این فاجعه نیستم... و فکر می کنم باید راه دیگری باشد برای اینگونه بودن آدمها... نه اینکه ادعا کنم پیدایش کرده ام ٬ نه... جستجویش دغدغه این روزهاست...

 

بحث سواستفاده از قوی بودن نیست... و حتی استفاده... قدرتت تو را به جایگاهی می رساند که برای هرکس دست نیافتنی می شوی... و آنوقت است که قوی بودن و تحمل سختی ها لذتی دیگر دارد... و اگر خود خواسته باشد چه بهتر... اما قوی بودن و قوی ماندن از همه چیز سخت تر است... و باور دارم که قدرت قابل سو استفاده نیست... قوی بودن فقط مسولیت را بیشتر می کند... آنچه که تو آن را لمس می کنی... و توان داشتن مسولیت بیشتر و نخواستن آن قابل جمع شدن نیست... وقتی می توان پرواز کرد ٬ دویدن عین فاجعه است...

 

نمی دانم آن فلانی کیست... یادم نمی آید که شخص خاصی را به اسم گفته بودی و یا ناشناس بود... اما این جمله ام یادم هست... و هنوز هم معتقدم که او با آنکه نمی دانم کیست اگر اینکونه که می گویم باشد ٬ طاقت نمی آورد و صد بار له می شود... چون بر عکس تو ٬ با زنانگی اش می آمد... بیشتر از آنکه سرگشتگی انسانیش را بیاورد و دغدغه انسان بودنش را ٬ ادای زنانه اش را می آورد... و این زنانگی و هزار ترفند چگونه زن بودنش در برابر مرد و هزار بازی نخ نما شده این روابط بود که خودش را له می کرد... چون با زنانگی اش آمده است اما وقتی قانون مردانه و زنانه می شود دیگر حدیث له شدن و له کردن است و بس... نمی گویم همه چیز ما و رابطه ما آسان است... نه... سخت است... قبول دارم از الف تا ی آن را... قبول دارم که سختی خودش را دارد... اما اینکه هستی و اینکه تا به حال صد بار له نشده ای مانند آنکه می گویی... ( جدا از سختی هایی که تحمل کرده ای و یا دیده ای)از همین قدرت انسان بودن توست... از انسان بودنت قبل از زن بودن توست... و این تفاوت توست با آنکه می گویی... آمده ای و هستی ٬ اما زنانگی ات را مقدم نکرده ای... هستی چون با عنوان انسان آمده ای... و فکر می کنم این انسان گناه ندارد... دلسوزی نمی خوهد... این انسان بودن قابل احترام است... محترم است... و این انسان بودن توست که قابل له شدن نیست... و این انسان بودن سختی دارد اما مرگ ندارد... له شدن ندارد... چون قدرتمند است... چون قابل سو استفاده نیست... اما از طرف دیگر و به منظوری دیگر ٬ بی هیچ احساس ترحم و دلسوزی می گویم که گناه داری و می گویم که هوایت را خواهم داشت... چون سخت ترین راه ممکن اما شاید بهترین و لذت بخش ترین را برای زندگی ات انتخاب کرده ای... راهی که در آن سختی خواهی کشید اما هیچگاه له نخواهی شد... جدا از بودن و نبودن من به هر عنوان و هر سمتی...

 

باور کن انتخابت نکرده ام که سختی هایم را تحمل کنی... و بخواهم که با صبر و تحملت همراه سختی های کوچک و بزرگ من باشی... و اینگونه نیست که انتخابت کرده ام چون شرایط زندگی ام سخت است... و اگر شرایط بهتر و راحتی داشتم ٬ دیگری را انتخاب می کردم... این کمی بی انصافی است... اگر این روزها تعلل می بینی و گذر زمان فقط به خاطر همین موضوع است... که می خواهم وقتی کاملا باشی که بهترین شرایط فرا رسیده باشد... که اگر نباشد یا نرسد این سختی کشیدن تو بیشتر مرا آزار می دهد... که یقین دارم که استحقاقش را داری و لیاقتش را و هم فرصتش را که بهترین لحظه ها را داشته باشی... و این تمام آنچیزی است که تو می خواهی و تمام آنچه که من می خواهم...