بوی قورمه سبزی

 

میهمانی فردا را مرور می کنم، همین طور که آن ور بامجان های توی ماهی تابه سرخ می شود.

سس هزار جزیره خاطرم بماند و ...

باد می آید و انگار حیاط را دوباره جارو کنم.

 

ژاکتت را کاش برده باشی.

شاعره

 

بیا فکر کنیم همیشه پائیز است.

و خانه ما کنار یک گذر پر درخت قرار گرفته و حصار خانه مان را دو سه سالی ست دلمان نخواسته تعمیر کنیم.

به کجای دنیا بر می خورد اگر  الان نزدیک غروب باشد و باد بیاید و همین طور که برگ ها را می رقصاند  ، موهای سیاهم را.

می توانیم حتا به هوای هم چشم هایمان را ببندیم و صدای گوشواره های نقره ای خواب تو را گوش کنیم که فردای آن شب شمعدانی  برایم خواهی خرید.

دوست دارم کوچه مان را بی ستاره ببینم . بی صدا. بی پنجره . بی در.

و قدم زدن هایمان را پر درخت. پر چلچله  . پر برگ

بیا فکر کنیم که آخر پائیز ست.

 

نقطه ای برای تمام فصول

 

می گوید : حکایت عجیبی است از قدرت یک نقطه کوچک بر روی  یک دیوار سفید بزرگ... آنجا که یک نقطه بجا محلی مشود برای تمرکز تمام دیوار... گویی تمام عظمت دیوار در آن نقطه به یکدیگر می رسد...

نمی گویم : نقطه نابجا جراحتی می شود برای ویرانی دیوار... مثل یک سوراخ کوچک در دیوار سدی بزرگ و یا خاری ناچیز در چشم...

می گوید : .

می گویم : ...

 

 

 

 

 

 

گفتگوی یک گذشته  با یک نرسیده در باب معمای خوشبختی

 

می گوید : چطوری... خوش می گذرد...

می گویم : نه... فقط می گذرد...

می گوید : چرا؟... تو دیگر چرا؟... چرا خوش نمی گذرد؟...

می گویم : نمانده که بگذرد...خوش ازما  گذشته... سالهاست که گذشته...

می گوید : هنوز که چیزی دیر نشده... ما باید بگوییم به ما خوش نمی گذرد که به ته خط رسیده ایم...

می گویم : ( گویی دیگر نمی شنود.. دور شده است) خط... خوب است که حداقل به ته خط رسیده ای... ما که به خود خط هم نرسیدیم چه رسد به انتهایش... خوش ما بدون ما به ته خط رسیده است شاید...

 

 

 

 

می نویسم:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تو بخوان تمام حرف های خوب