-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آبان 1387 00:06
جهث ثبت در تاریخ : از همان موقع که قطع کردم آمدم اینجا که یک چیز خوشگلی بنویسم بعد اس ام اس بدهم که بخوانی . بعد خوشت بیاید از نوشته . بعد کیف کنی . بعد خوب شی. ولی گاهی هایی هستند که من آن قدر چتم که یک کلمه ملیح حتی یادم نمی آید دست کم که بشود مثلا یک فعلی تهش چسباند و انگ عاشقانه بهش زد و پابلیشش کرد . گاهی هایی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مهر 1387 22:28
باید زندگی کرد . اصولا زندگی برای کردن است. پ.ن.۱: ۲ سال شد ا. تولدش مبارک. پ.ن.۲: خیلی کوتاه نوشتم سخته خیلی با این جور کی بورد نوشتن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مهر 1387 22:56
گاهی دست های مردانه ای پیدا می شود که همیشه لمس خواهش گرمشان را برتنت دوست داری . این دوست داشتن را دوست دارم چه در حاشیه چه در حصار. پ.ن: کاش زندگی در دست هایت خلاصه شود هر روز
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مرداد 1387 00:34
و فکر میکنم به ماندن، و به خاطر دوستداشتن تاب آوردن، و برای آنجور که تو دوست داری زندگی کردن. ... این جبر جغرافیایی، این همه ناگزیری، این همه مرز. این همه دوری. منصفانه نیست، من که آنقدر خوش شانس نیستم که با آنکه می خواهم آن طور که دوست دارم زندگی کنم باید شجاع باشم. پ.ن: احساس خوشتیپی ضایع می کنیم الان پ.ن: امشب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیر 1387 00:18
شیشه پنجره را باران شست؟ کجای کدام روز شانه خالی کردم؟ برای خواستن ام . نشان دادن ام . بودن ام . کدام راه نرفته مانده ! بگو ؟ که نمی شود حرف بزنم دیگر . و می دانم حضور مبهمی حتی بس ام بود که حرف هایم را بگویم . اینکه می گویم حرف نه اینکه چیزهای مهمی باشندها!! نه. همین دغدغه های دخترانه ام . همین دلواپسی های سرشت خرداد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 تیر 1387 21:37
کاملن موافق عدد 7 نسبتا موافق عدد 6 کمی موافق عدد 5 نظر 50 – 50 عدد 4 کمی مخالف عدد 3 نسبتا مخالف عدد 2 کاملن مخالف عدد 1 1.برای رسیدن به او عجله دارم. 2.او را خیلی جذاب می دانم. 3.او نسبت به بیشتر مردم عیب های کمتری دارد. 4.برای او هر کاری لازم باشد انجام می دهم. 5.به نظرم او خیلی دلربا ست. 6.دوست دارم احساساتم را با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خرداد 1387 15:29
برای زن ها عشق بر همه چیز مقدم است چند ماه پیش یکی از دوستان قدیمی که مدت ها بود او را ندیده بودم، به من تلفن زد و گفت مدت شش ماه است که در رابطه جدیدی وارد شده است. برایان در طول زندگی خود روابط زیادی داشت اما هیچ وقت به طور جدی با کسی درگیر نشده بود. لذا این خبر از جانب او خبر مهمی محسوب می شد. از او پرسیدم که اوضاع...
-
به همین س ا د گ ی
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 21:52
چمدانم را روی تخت فرسوده ای که بوی بلوط دلپذیری داشت باز کردم . حوله سفری را بی به هم ریختگی وسایلم از روی کتاب ها براشتم . و قسم خوردم موهای خیسم غروب خورشید امروز از همین اتاق سپری می کنند. حمام محوطه کوچک آبی رنگی بود و بوی گرم مرطوبی داشت . همین طور که انگشت هایم پر شدن وان زنگاری اش را دست می کشید . حواسم پی سر و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1387 21:52
بداهه نویسی در شب چهارم اردیبهشت قدم بر می دارم یک گام به آسمان٬ و یک دنیا در پس ِ من... گام می گذارم بر سیاره ات هزارآسمان در پس ِ سر٬ و یک دنیا با من...
-
دوست داشتنی
دوشنبه 26 فروردین 1387 21:17
عزیز همیشگی دلم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 فروردین 1387 09:37
بهانه نمی خواهد که همین دلتنگیه لب پر شده یعنی نازک شده ام.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 فروردین 1387 10:37
گلدان های شمعدانی را دوست دارم . مسئولیت می آورند و هم اینکه کم ِ کم وقتی نبودم از غصه ام می میرند. مثل ماهی های توی تنگ آب.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردین 1387 23:48
بودنت همین طوری مهم است: صریح و ساده و وسیع. بابت تلاش پدرانه امروزت خیلی ممنونم. نوشتم که بدانی حواسم هست. که تو معرکه ای حتی اگر صدایش را در نیاوری.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 20:18
چاقو را برداشته ام منتها نمی دانم برای خرد کردن سبزی یا خط خطی روی دستم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 فروردین 1387 00:58
می خواستم توی ماشین حسابی فکر کنم در مورد چیز هایی که دوست داشتم دختر های کناری ام آنقدر پچ پچ کردند که حواسم پرت شد. یادمه خیلی کار ها بود که دلم می خواست انجام دهم: بچه که بودم می خواستم پرستار شوم. یک دوره ای ویر نقاشی داشتم. یک موقعی می خواستم پیانو بزنم. قبل ترش یک ترم عمران خوانده بودم . بعد ها فکر کرده بودم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردین 1387 15:18
رسوایی منواکسیدکرین در این بسته بر ریزترین منفذ زندگی با آتشی که بی صدا ترین مرگ را می زاید نشسته ای ... و از لبهای ملتهب خاموشت نفس نفس ِ برهنه می پیچد در سبز سبز این دشت گمنام. اکنون خفته ای درآغوش مشهور ترین زن شهر چونان جسدی به هیئت اولین روز تولد با چشمانی بسته ودرد ندانسته ای که آوازه اش می درد تا هزار ندیدة از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردین 1387 01:00
در زندگی بعدی ام می خواهم قاصدک باشم: سبک...و آرام ...و بی خیال... به نظرم زیاد درد ندارد. پ.ن: می دانی چی دلم می خواست امشب : شانه ی مردانه ی صبوری که فقط های های گریه هایم را ٬ بماند دمی... من مشتاقانه به نوری خرسندم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 فروردین 1387 01:23
زمین سرد است . گرم می شود . همان دم که ببینمت. و من از تنها فصل گرم زمین ایمان خواهم آورد برای تو . دمی که ببینمت. ببینمت... ببینمت... پ.ن: فقط می ترسم فاصله یک چیزهایی را برده باشد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردین 1387 00:28
به فرانسیس دی دات هارتفیلد. یک چیزهایی توی این خانه هست که بخاطرشان یک روز تو برمی گردی ... چیزهای کوچولویی مثل یک لیوان پایه بلند فرانسوی، یک پتوی چهار خانه آبی، یک ساعت جیبی ساخت کشور سوئیس ، یک قایق بادبانی چوبی که انگار اولین کاردستی دوران مدرسه ات بوده . به خاطر همین چیزهای ساده معمولی مثل روز برایم روشن است که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردین 1387 22:27
شبیه حس مادری گفته بودم که با خاطره هایم رابطه دارم٬امروز بچه ای را بار دار بودم از نمی دانم کدامین خاطره مشترکمان. پ.ن: الان داریم با هم حرف می زنیم و نشان به آن نشان که باد می آید و تو صدایت خیلی سر حال است و من خیلی خوشحال می شوم بابت خوشحالی تو ولی دلم تنگ شده را نمی شود یادم برود. پ.ن:الان نوشتی که مواظب خودم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 فروردین 1387 22:26
یک نفر نوشته های من را می خواند . وقت هایی که بد می نویسم هم می خواند . وقت هایی که نمی نویسم هم می خواند. و این یعنی تنها دلیل بودنم. از هیچ بودنم. همیشه بودنم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 فروردین 1387 23:15
به فرانسیس - همان که دی وی دی خریده بود- روزها می گذرد با تو... می گذرد بی تو... قسمت سختش همین است : بی تو ... قسمت تلخ ترش
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 فروردین 1387 23:57
نه ماهی های قرمز نه تخم مرغ های رنگ شده نه حتی شکوفه هایی که بر درخت حیاطمان روئیده اند٬ همین که سرمای دستم برود ٬ یعنی تو آمده ای. هشت و هفتت مبارک.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 فروردین 1387 01:15
سال ۱۳۸۷ به فرانسیس دی دات هارتفیلد - همانی که شب عید دی وی دی خرید- پ.ن: همه بستگی ها ٬ سخت بودن ها را می شود بگذاری به حساب دوشیزگی. به حساب همان لگد هایی که نوشته بودم.بگذار به حساب اینکه راه خواستن و بودنم هنوز هموار نیست . همان که اول گفتم : بگذار به حساب دوشیزگی . کمی با من مدارا کن/ که خود را با تو بشناسم/ من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفند 1386 00:38
خدایی که تجربه می کند ما را در محصور مستطیل سبزش می گویم: خدایا پس کی سوت پایان این زندگی را می زنی؟... مردیم از این بازی بی پایان. می گوید: کدام بازی... کدام پایان... این زندگی سالهاست در آفساید یک تجربه مانده است ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفند 1386 23:36
من اهلی ام ولی هنوز گاهی وقت ها لگد می زنم. پ.ن:امروز حواست نبود ساعت ۵ که آمدی کنار لب هایت می پریدند. انگار نگران چیزی شده باشی. که نفهمیدم. هنوز خیلی گنگم در تو. هنوز راحت نیستی شاید. پ.ن:-هنوز- قید مرددی ست .-هنوز- گاهی آزار دهنده هم هست. گاهی سر به سر آدم می گذارد. -هنوز- گاهی رو راست نمی شود با آدم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اسفند 1386 23:29
خیابان های این شهر را دوست دارم: همه جایش خاطره پیاده روی هایم با تو ست. پ.ن:به کل زندگی که فکر می کنم می بینم هیچ چیزی بهتر از کسی را داشتن نیست. ممنون که کسی را دارم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 اسفند 1386 23:40
می خواهم این نوشته ام را با حرف "س" شروع کنم . شاید هم با " ش" به نظرم صمیمیت "ش" بیشتر است و از این به بعد هم، همه نوشته هایم را با همین "ش" شروع می کنم . مثل تو که تمام حرف هایت را با یک "دخترم" تمام می کنی و آدم فکر می کند انگار تو خیلی صمیمی هستی . پ.ن: و من این جوری بودنت را خیلی دوست دارم .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 اسفند 1386 00:12
کدام گناه سنگین تری ست: هر شب کابوس کودکی را ببینم که سه ماهه سقطش کردم یا هر صبح برایش شیر یا.رانه ای پگاه گرم کنم؟ پ.ن: فکر کنم جو همان ائت.لاف مذکور مرا گرفته بود موقع نوشتن این پست بس که فلسفیانه شد. پست بدون پادری و بدون چشم بسته هم مفت نمی ارزد به نظر من٬ پس: شانه به شانه هم٬ به هم نزدیک می شویم ( ته این جمله من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اسفند 1386 00:06
وقت هایی که نیستی حتی من صدای نفس هایت را می شنوم که نیست.