این پست به بهانه ۲۹ بهمن روز اسپند مذار که خواندم جایی روز عشق به تقویم باستانی ایران بوده. یعنی همون ولنتاین مبارک.
دو فنجان قهوه
پروفسور مقابل کلاس فلسفهی خود ایستاد و چند چیز را روی میز گذاشت . وقتی کلاس شروع شد ، بدون هیچ کلمهای ، یک شیشهی بسیار بزرگ را برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد .
بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است ؟ و همه تایید کردند .
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها را داخل شیشه ریخت و شیشه را به آرامی تکان داد . سنگریزهها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند ؛ و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی تایید کردند .
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت ؛ و خب ، البته ماسهها همهی جاهای خالی را پر کردند . او یکبار دیگر پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند : "بله ".
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همهی محتویات داخل شیشه خالی کرد و گفت در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسهها را پر میکنم ! همهی دانشجویان خندیدند .
در حالی که صدای خنده فرو مینشست ، پروفسور گفت : " حالا من میخواهم که متوجه این مطلب شوید که :
این شیشه نمایی از زندگی شماست ، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند ، خانوادهتان ، فرزندانتان ، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان - چیزهایی که اگر همهی چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها بمانند ، باز زندگیتان پابرجا خواهد بود .
سنگریزهها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان ، خانهتان و ماشینتان .
ماسه ها هم سایر چیزها هستند - مسایل خیلی ساده . "
پروفسور ادامه داد: " اگر اول ماسهها را در ظرف قرار بدهید ، دیگر جایی برای سنگریزهها و توپهای گلف باقی نمیماند ، درست عین زندگیتان . اگر شما همهی زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنید ، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت دارد باقی نمیماند . به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت دارد توجه زیادی کنید ، با فرزندانتان بازی کنید ، زمانی را برای چکآپ پزشکی بگذارید . با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با آنها خوش بگذرانید . همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست . همیشه در دسترس باشید . اول مواظب توپهای گلف باشید ، چیزهایی که واقعا برایتان اهمیت دارند ، موارد دارای اهمیت را مشخص کنید . بقیهی چیزها همان ماسهها هستند . "
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید : پس دو فنجان قهوه چه معنایی داشتند ؟
پروفسور لبخند زد و گفت : " خوشحالم که پرسیدی . این فقط برای این بود که به شما نشان بدهم که مهم نیست زندگیتان چقدر شلوغ و پرمشغله است ، همیشه در آن جایی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست ! "
پ.ن: ناخدا حواست هست به فنجان قهوه ای که ریخته ام و چشم به راه ست که بیایی