کلید زدن 

 

     خاموش...

     روشن...

     خاموش...

     روشن...

     خورشید...

     تنگستن...

 

 

 

   - گاهی وقتها همه چیز روشن... و غرق دیده شدن... و از بس که روشن است کلید را باید زد... بالا... و دوباره پایین... به کوتاهی یک لحظه فقط... و گویی خورشید است هنوز... بی آنکه مهم باشد دوری اش...

 

   - ارتباطی ندیدم با انیمیشن... هرچند که بی شباهت نیست... همیشه نیاز به پر شدن دارد هر فاصله ای...

 

  - می گویم : مگر مهم است که این نفس اولین بار در چه نقطه ای گشوده شده باشد...

 

 

 

دغدغه های یک نویسنده آماتور

قبلا: من word ندارم و فکر نکنید اصلا که مصیبت است این چیز ها

اصل قضیه اینکه : من تو رودر بایستی گفتم این قصه فرانسیس رو می خوام تمومش کنم حالا هی هر کاری میکنم از یه جا شاخ و دم در میاره نمی زاره . هی خلاصه به ته های مختلفش فکر می کنیم و یک ته در خور خودمان پیدا نمی شود .

ته هایی که به ذهنمان رسیده :

۱- اولی ته دراماتیک است که نمی گویم مبادا داستان لو برود.

۲- دومی یک ته لوس که مثلا یک مرتبه راوی با صدای شوهرش از خواب بیدار شه و ببینه این کابوس تموم شده و تا آخر عمر کنیز شوهرش بشود و با خوبی و خوشی با هم زندگی کنند و هی داماد و عروس هم بگیرند و هی سفر های دور دنیا هم بروند

۳- سومی اینه این شخص راوی یک دختر ترشیده سی و هفت هشت ساله باشد و از بس ترشیده است و غصه خورده است بیماری شیزوفرنی گرفته است و این فرانسیس را توی اوهامش ساخته است.

۴- یک ته سورئال که این یارو فرانسیس مثلا یک جوجه اردک زشت یا یک سگ پا کوتاه و رفیق فابریک این دختره بوده است که یک روز که این دختر که البته هنوز ترشیده است و کمی اضافه وزن پیدا کرده و صبح تا شب هویج پخته و کدو و کلم می خورد ٬ جلوی میز آرایش نشسته است و موهایش را لخت می کند به زور ٬ صدای دل انگیز یک خواستگار کچل مو فرفری را می شنود و از فرط خوشحالی می پرد بالا و هنگام سقوط زبان بسته را له می کند و بعد از مراسم عقد و عروسی و... یاد زبان بسته مذکور افتاده و بابت تسلی خاطر خویش قلمی چند در شرح ایام گذشته می نویسد.

۴- اصلا فرانسیس دختر بوده مثلا

۵- ته این داستان آزاد ه -نه آزاده- . و خب قبول دارم که یه ذره زیادی آزاد ه.

۶- ته های پیشنهادی هم پذیرفته می شود در ضمن

 

پ.ن بی ربط که یه جک جدیده : به یارو شیرازیه میگن :آقا ممنون . امروز خیلی زحمت کشیدی. خسته شدی حسابی. لطف کردی( خب دیگه تعارفام تموم شدن) میگه: مواظب خودت باش و شب خوبی داشته باشی!!!!!!!!!!   

 

به فرانسیس دی دات هارتفیلد

 

قرار گذاشته بودم با خودم این سری رک و پوست کنده همه چیز را بنویسم ، همه تقصیر ها را به گردن بگیرم ، همه گلدان ها را آب بدهم ، همه ماهی ها را بردارم و بروم . ماهی ها .ماهی ها . یادم آمد یک روز که آبشان سرد شد سه تایشان مردند و تو گریه کردی و یادم آمد آدم می تواند قهر کند و بخواهد مدتی که زیاد هم طولانی نباشد منتش را بکشند و منتش را بکشند و اینکه چیز بزرگی نیست و گناه هم نمی شد و من قرار  گذاشته بودم که زیاد هم طولانی نشود

 

 

پ.ن: گیرم همه ماهی ها می مردند   حتی                     

 

 

گزافگی بهای بودن

 

شاید رسالت این زندگی تهی کردن ماست از خودمان... ذره به ذره و لحظه به لحظه... تا بتواند با خیال راحت بمیراندمان... تا از شرمان خلاص شود... که می داند هر چه تهی تر شویم... راحت تر می میریم... و زودتر فراموش می شویم... و خیال زندگی هم از نبودن ما راحت تر می شود... این زندگی آنکه را که می ماند و می خواهد که بماند و می خواهندش که بماند را هرگز دوست ندارد... و این زندگی به هر قیمتی می خواهد  جاودانه شود با تمام حماقتهایش اما بدون بودن ما...  

 

 

 

به فرانسیس دی دات هارتفیلد

 

آخرین بار که نوشتم برایت کاملن خاطرم هست فکر می کنم همین دیروز بود یا یک ساعت پیش به گمانم . عادتم شده می نویسم و پاک می کنم . پاره می کنم. لج بازی هایم صیغه تازه ای که نیست فقط عود کرده این مدت. هی همه خودمان را مرور می کنم دور می زنم هی گریه می کنم میخندم هی چای میریزم و صبر می کنم حسابی یخ و تلخ و بد مزه شود زبانم را که خیس کردم سرازیر می کنم  روی سرامیک های سبک قاجارمان. می اندازمشان وریختن و شکستنشان را نگاه می کنم و رگه باریک خون روی ساق پایم بابت یک تکه شکسته لجوج فنجان را حتی . من هی دلم تنگ می شود . هی عصبانی می شوم . هی حسودی ام می شود . هی گرد گیری می کنم  .هی همه کار های دیگر هم می کنم .من سر 47 سالگی  فقط هی بزرگ نمی شوم . 

 

پ.ن: گیرم این یکی را هم نمی خوانی. من ولی هی می نویسم                                                     

پشیمانی

فقط یادم هست که ترسیده بودم .که شک کرده بودم .که غم داشتم و حس بد و فکر بد .که خواستم انگار تمام چیز را پاک کنم .همه حرفها و نوشته ها و نا نوشته ها را . همه رو  شروع کردم یکی یکی پاک کردن

پ.ن۱: انگاربعضی وقتا آدم زود واکنش نده هم بد نباشه .

پ.ن۲: من دیگه بزرگ می شوم.