و فکر می‌کنم به ماندن، و به خاطر دوست‌داشتن تاب آوردن، و برای آن‌جور که تو دوست داری زندگی کردن.

...

این جبر جغرافیایی، این همه ناگزیری، این همه مرز. این همه دوری.منصفانه نیست، 

من که آنقدر خوش شانس نیستم که با آنکه می خواهم آن طور که دوست دارم زندگی کنم باید شجاع باشم.

 

پ.ن: احساس خوشتیپی ضایع می کنیم الان

پ.ن: امشب یک سلسله پیشنهادات معرکه غیر بی*شرما*نه بهم شد و من دلم می خواهد شما حتما فردا از من بپرسیش. مثلا بعد از ساعت ۴ نزدیکی های رودخانه به نظرم برای پرسیدن خوب ست؟

پ.ن:هنوز همان حس پی نوشت اول را داریم ها

پ.ن:می ترسم آن پیشنهاد محشر به اندازه من شما را ذوق زده نکند که خیلی بدجنس هستی آن موقع.