خدایی که تجربه می کند ما را در محصور مستطیل سبزش

 

می گویم:  

خدایا پس کی سوت پایان این زندگی را می زنی؟... مردیم از این بازی بی پایان.

می گوید:  

کدام بازی... کدام پایان... این زندگی سالهاست در آفساید یک تجربه مانده است...

 

 

 

 

من اهلی ام ولی هنوز گاهی وقت ها  لگد می زنم.

 

 

پ.ن:امروز حواست نبود ساعت ۵ که آمدی کنار لب هایت می پریدند. انگار نگران چیزی شده باشی. که نفهمیدم. هنوز خیلی گنگم در تو. هنوز راحت نیستی شاید.

پ.ن:-هنوز- قید مرددی ست .-هنوز- گاهی آزار دهنده هم هست. گاهی سر به سر آدم می گذارد. -هنوز- گاهی رو راست نمی شود با آدم.

 

خیابان های این شهر را دوست دارم:

همه جایش خاطره پیاده روی هایم با تو ست.

 

 

 

پ.ن:به کل زندگی که فکر می کنم می بینم هیچ چیزی بهتر از کسی را داشتن نیست. ممنون که کسی را دارم.

می خواهم این نوشته ام را با حرف "س" شروع کنم . شاید هم با " ش" به نظرم صمیمیت "ش" بیشتر است و از این به بعد هم، همه نوشته هایم را با همین "ش" شروع می کنم . مثل تو که تمام حرف هایت را با یک "دخترم" تمام می کنی  و آدم فکر می کند انگار تو خیلی صمیمی هستی .

 

 

 

پ.ن: و من این جوری بودنت را خیلی دوست دارم .

کدام گناه سنگین تری ست:

هر شب کابوس کودکی را ببینم که سه ماهه سقطش کردم یا هر صبح برایش شیر یا.رانه ای پگاه گرم کنم؟

 

 

پ.ن: فکر کنم جو همان ائت.لاف مذکور مرا گرفته بود موقع نوشتن این پست بس که فلسفیانه شد. پست بدون پادری و بدون چشم بسته هم مفت نمی ارزد به نظر من٬ پس: شانه به شانه هم٬ به هم نزدیک می شویم( ته این جمله من دلم می خواد نقطه بگذارم که یعنی تمام . والسلام. اصلا علامت سوال دوست ندارم تهش باشه ها. اگه بگی خب مثلا علامت تعجب که دیگه به نظرم خیلی از مرحله پرتی آقا. از من می پرسی فقط نقطه ٬فقط یک نقطه. سه نقطه هم که عادت جنابعالیست ته این جمله مزه نمی دهد به من. ) 

پ.ن: آن جمله های لایت به جان برادرمان اصلا تبلیغاتی نبود به خدا واقعن. یعنی خیلی پادریانه بود با حضور قلب بخوانید حتما.

وقت هایی که نیستی حتی

من صدای نفس هایت را می شنوم

که نیست.

امروز حتی سر حال هم بودی. خستگیت کمتر بود یعنی از یکی دو روز پیشترش. مسئله هارد را که با تطمیع ع.لی حل کردی و کار فرش.اد هم دیگه توی سرازیری افتاده. ولی ............... نمی دانم شاید کار روز های جهان.ی اذیت می کند . شاید وضیت شرکت به هم ریخته ات کرده. شاید ............. نمی دانم ولی لبخندت این روز ها خیلی غریبه شده با من. خندیدنت را نمی شناسم انگار و می ترسم. از تویی که دوست دارم ٬ می ترسم.

 

پ.ن ۱:تو موارد کاری درسته تو رئیسی ولی دلیل نمی شه رو من حساب نکنی. 

پ.ن ۲:حس می کنم شدم یه وصله ناجور.

پ.ن ۳:حواست به بابای من باشه . سپردمش به تو. مواظبش باش زیادِ زیادِ زیاد.

من و لای.کو پابرهنه در باران دویدیم. رقصیدیم.

لای.کو مرا بوسید.

لای.کو چهار ساله است.

 

 

پ.ن: می دانم که گاهی دلتنگی ها را نباید گفت ببخش که نمی توانم.

هی مانده بودم چه کرمیه  در این همیشه نویسی هایم. که خیلی هایش هم کنار هم چینی چند کلمه بی معنی بیشتر نیستند. بعد به ذهنم رسید که ننویسم اصلا. بعد می دانی ...................... نشد.................... یعنی این نوشته ها برای من خیلی چند منظوره است انگار:

به جای همه کار هایی که باید می کردم. همه حرف هایی که باید می زدم  و نمی شود هنوز. یعنی دست نداده است هنوز.

به جای یک شب به خیر ساده. یک دوستت دارم خشک و خالی. به جای تعارف یک فنجان چای تلخ همین حالا که گرم کاری. به جای خوردن یک املت ِ دو تایی.به جای یک دست که بزنم پشت شانه ات و بگویم : هی چطوری رفیق. به جای در رفتن از زیر بار اتوی پیراهنی که شسته ام. به جای اینکه بشینم و هی نق بزنم بابت حرف های رئیسم. به جای اینکه بشینم و گوش کنم به قابلیت هایی که همین امروز از نرم افزار محبوبت کشف کرده ای. به جای اینکه مثل بچه آدم همین نرم افزار محبوبت را یاد بگیرم . به جای اینکه همینطوری بی بهانه، بی ربط ، بی تعارف ، قربان صدقه ات بروم.

هی عالیجناب نویسنده این قصه را هر چقدر خواستی کشش بده . ما* فعلا صبرمان زیاد ست و جان به سر نمی شویم. ولی جان مادرت شخصیت های داستانمان را عوض نکن . اضافه و کم هم نشود در ضمن.  آخر قصه را هم خودت بهتر می دانی شبیه کدام عاشقانه ات بنویسی .فرقی نمی کند. فقط حتما این جمله :( سالهای سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند) را داشته باشد لطفن.

 

 

پ.ن بی ادبی: هی نویسنده پشت گوش انداز حالا تو هی جفتک بینداز . نوبت معلق زدن ما هم می شود

*: یعنی من و ناخدا