دریای حیران هزاره

 
فردا مرا تولدی دوباره خواهد بود...
تولدی دیگر٬
و درست از همین نقطه که افتادم بر خشکی....

 


- دیگر این لبهای گشوده می دانند که این ُتنگ َتنگ بی انتها و این باله های قرمز بی تکرار ، حدیث  هزار دریای مواج حیرانی اند....

 -خوب این نوشته در اصل فقط یک خبر  بود... یک روز قبل از پایان امتحانات کتبی من... و اینکه فردا تمام می شود....
اینکه انسان همیشه باید از همان جایی که تمام کرده شروع کند... درست از نقطه ای که یک ماهی خسته از درون تنگ خویش به بیرون می پرد... پی نوشت هم دارد از همان ماهی می گوید که افتاده بر خشکی و دریافته است که همان تنگ کوچکش به اندازه یک عمر برای دانستن معما داشته است... و معمایی عمیق تر از هزار دریای مواج... نادانسته های دریا که جای خود دارد... باور کرده ام که زندگی با تمام سادگی اش و گذر چون برق و بادش ٬ پیچیده تر و دست نیافتنی تر از آن است که تا به حال فکر می کردم...  
حالا این ماهی و این حدیث لحظه آخرش و این تنگ و دریا و این حیرانی ناشناخته های بی فاصله و نزدیک... و آن ندانسته های همیشه ندانسته دور... چه ارتباطی به من و حس من و هزار موضوع دیگر دارد همه اش در دیروزهایی که رفت نهفته است... دیروزهایی که خودت بهتر می دانی همه اش را... اما فقط می توانم که بگویم حس کلی اش در عین حیرانی برای من خوب بود... و برداشت مثبتی داشت...
اما هیچکدام مهم نیست و تنها چیزی که مهم است پایان این ترم من است و امتحاناتش و فرصتی که دوباره برای من ایجاد خواهد کرد برای بیشتر بودن با تمام آنچه که دوستشان دارم... فرصتی که مهیا می کند همه چیز را برای تولدی دوباره...
ما که آمدیم تا اگر شد دوباره متولد شویم...  تو نیز اگر می خواهی اراده کن...  

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
من سه‌شنبه 3 بهمن 1385 ساعت 00:20

خب من که از پی نوشت هم حتی چیزی دستگیرش نشد لابد فردا می فهمه به هر حال اینکه تولدت مبارک

دانیال سه‌شنبه 3 بهمن 1385 ساعت 18:22

اول اینکه فکر کردم اون توضیحات رو پایین پست خودش بنویسم... که فکر می کنم خوانده باشی...

دوم اینکه مثل اینکه اون آنتی ژنه ٬ موجب شد که اون پست آخری گناهکاران برداشته بشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد