به فرانسیس دی دات هارتفیلد

چه قدر عجیبیم ما زن ها. چه حساس و پوست کلفتیم..

یادم آمد روز رفتنت را بو برده بودم.رفتم آرایشگاه گلی جون و مو هایم را مرتب کردم. اگر درست خاطرم مانده باشد گل نرگس دوست داشتی ٬و خریدم . کشک و بادمجان با سبزی تازه؟ هم دلت را می برد و پختم. رژ صورتی به کلام تو دلبرانه هم زدم و نشستم زیر نور آباژور هدیه مادرت در سالگرد ازدواجمان. منتظر . می دانستم نا مردی اگر بیایی.. نا زنم اگر فکر کنم که می آیی... با این حال آماده آماده ٬ منتظر منتظر بودم که بیایی .. که رو سفیدم کردی و نیامدی ...

 

 

پ.ن: قبول دارم که خیلی نوشته خوشگلی  از آب در نیامد ... قبول کن خاطره خوشایندی نبود برای لحظه لحظه به خاطر سپردن و نوشتن... ببخش

این پست به بهانه ۲۹ بهمن روز اسپند مذار که خواندم جایی روز عشق به تقویم باستانی ایران بوده. یعنی همون ولنتاین مبارک.

 

  دو فنجان قهوه   

پروفسور مقابل کلاس فلسفه‌ی خود ایستاد و چند چیز را روی میز گذاشت . وقتی کلاس شروع شد ، بدون هیچ کلمه‌ای ، یک شیشه‌ی بسیار بزرگ را برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد .

بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است ؟ و همه تایید کردند .

سپس پروفسور ظرفی از سنگ‌ریزه برداشت و آن‌ها را داخل شیشه ریخت و شیشه را به آرامی تکان داد . سنگ‌ریزه‌ها در بین مناطق باز بین توپ‌های گلف قرار گرفتند ؛ و سپس دوباره از دانش‌جویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی تایید کردند .

بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت ؛ و خب ، البته ماسه‌ها همه‌ی جاهای خالی را پر کردند . او یک‌بار دیگر پرسید که آیا ظرف پر است و دانش‌جویان یک‌صدا گفتند : "بله ". 

بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه‌ی محتویات داخل شیشه خالی کرد و گفت در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه‌ها را پر می‌کنم ! همه‌ی دانش‌جویان خندیدند .

در حالی که صدای خنده فرو می‌نشست ، پروفسور گفت : " حالا من می‌خواهم که متوجه این مطلب شوید که :

این شیشه نمایی از زندگی شماست ، توپ‌های گلف مهم‌ترین چیزها در زندگی شما هستند ، خانواده‌تان ، فرزندانتان ، سلامتی‌تان ، دوستانتان و مهم‌ترین علایقتان - چیزهایی که اگر همه‌ی چیزهای دیگر از بین بروند ولی این‌ها بمانند ، باز زندگی‌تان پابرجا خواهد بود . 

سنگ‌ریزه‌ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان ، خانه‌تان و ماشینتان .

ماسه ها هم سایر چیزها هستند -  مسایل خیلی ساده . "

پروفسور ادامه داد: " اگر اول ماسه‌ها را در ظرف قرار بدهید ، دیگر جایی برای سنگ‌ریزه‌ها و توپ‌های گلف باقی نمی‌ماند ، درست عین زندگی‌تان . اگر شما همه‌ی زمان و انرژی‌تان را روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنید ، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت دارد باقی نمی‌ماند . به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت دارد توجه زیادی کنید ، با فرزندانتان بازی کنید ، زمانی را برای چک‌آپ پزشکی بگذارید . با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با آن‌ها خوش بگذرانید . همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابی‌ها هست . همیشه در دست‌رس باشید . اول مواظب توپ‌های گلف باشید ، چیزهایی که واقعا برایتان اهمیت دارند ، موارد دارای اهمیت را مشخص کنید . بقیه‌ی چیزها همان ماسه‌ها هستند . "

 یکی از دانش‌جویان دستش را بلند کرد و پرسید : پس دو فنجان قهوه چه معنایی داشتند ؟ 

پروفسور لب‌خند زد و گفت : " خوش‌حالم که پرسیدی . این فقط برای این بود که به شما نشان بدهم که مهم نیست زندگی‌تان چقدر شلوغ و پرمشغله است ، همیشه در آن جایی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست ! "

 

 

پ.ن: ناخدا حواست هست به فنجان قهوه ای که ریخته ام و چشم به راه ست که بیایی 

 

 

 

ببین چه زود آپ می کنم...

ببین چه طول می کشد که بخوانی...

ببین دلمان از سر صبح بهانه ناخدا را می گیرد...

 

 

 

پ.ن:لحن این ببین ها یه جور لوسکیه .حواست باشه موقع خوندن.

پ.ن:خیلی کیف می دهد آدم توی میدان ونک ایستاده باشد منتظر ماشین و هی پدر آدم دست آدم را بکشد این ور . بعد دوباره بکشد آن ور. بعد آدم مطمئن مطمئن می شود که خوشبخت ترین دخترک دنیا ست. 

واسم شدی یک رنگ اصلی . یک رنگ پر رنگ. خوانده بودم: (رنگ های اصلی فی نفسه خودشان وجود دارند ترکیب هیچ دو رنگی نیستند. هیچ جوری نمیشه بهشان رسید مگه با خودشان). حالا دارم می بینم : رنگهای اصلی خودشان فی نفسه ...

حرف هایی که امروز گم شد لابلای زمستانی که تمام نمی شود.

می خواستم بگویم : دست هایت را دور شانه هایم کم دارم. نگاهت را روی لب هایم.

می خواستم بگویم خیلی وقت ست جای خالیت توی خانه خیالی مان خاک می خورد و نیستی. گله می کنم و نیستی . غذایم ته می گیرد و نیستی. دلم تنگ می شود و نیستی . دلم برای گریه لک می زند و نیستی. نه شانه هایت... نه دست هایت ...

می خواستم بگویم : چقدر پشتم خالی می شود وقت هایی که می گویی :شاید نشود که بیایم و بمانم و اگر نشد خب تمام می شود دیگر و حالا این روزها هم خوب ست برای خودشان و کسی چیزی از دست نمی دهدو این حرف ها...

پست ( به ضم پ)

فکر کنم اس ام اس جواب کامنت نرسید ( دوزاری من کجه نفهمیدم سوالت منتظر جواب بود یا نه؟ من فکر کردم هست).

پرسیده بودید : شما چی؟

جواب می دهیم :ما هم هستیم. دخترانه.  

به فرانسیس دی دات هارتفیلد (اضافه شده)

تازگیها این آقای عصبانی طبقه پائین مرا می ترساند. گلدانها را که آب می دهم رد که می شود گاهی یه چیزی می گوید آرام انگار سلام. یا صبح بخیر . یا هر چیز دیگری که توش س یا ص یا ث داشته باشد .

 

 

پ.ن: ببین پدرم تعارف نکنی ها واسه اون برنامه اگه یک کوچولو هم حوصله نداری بگو.

آدم راحت حرفش را بگوید. خوب بودن و بد بودنش را بگوید. خواسته هایش را بگوید و ببیند همه اینها محترم هستند و محترم می مانند خیلی احساس خوبی ایجاد می کند. ممنونم .

 

سلام

تو فهمیدی چرا پیامک ها این طوری شدند؟ هی بد و بی تربیت بودند و نمی رسیدند و نمی آمدند و نمی رفتند؟

من دیگه مجبور شدم اینجا سوء استفاده ابزاری کنم . اگر فرصت کردی اینجا به من یه خبر از کارات بده . وقتی سرت شلوغه و خیلی انگاربرنامه ات گره خورده دلشوره می گیرم .نگرانم می شم . گوشه چشمم هم می پره. 

 

پ.ن:کاش دست کم پادری به یه دردی می خورد این جور وقت ها که کار داری. 

 

نامه وشته

 

پستچی بر در می کوبد... شاید نامه ای... یا بسته ای... یا شاید مثل همیشه هیچ نیاورده باشد... ایستاده باشد بر پشت در و با دستهای خالی خالی... هیچ هم که نیاورده باشد ٬ باز هم آمدنش غنیمتی است... دستهای خالی این پستچی که گهگاه بر این در همیشه بسته می کوبد ٬ تمام خاطرات را به خانه می آورد...

 

 

- این را در صندوق پستی گناهکاران انداخته بودند ٬ آوردیم اینجا ببینیم چه می گوید این نامه و پستچی و فرستنده اش... البته  با کمی تصحیح