یک نفر نوشته های من را می خواند . وقت هایی که بد می نویسم هم می خواند . وقت هایی که نمی نویسم هم می خواند. و این یعنی تنها دلیل بودنم. از هیچ بودنم. همیشه بودنم.

به فرانسیس - همان که دی وی دی خریده بود-

 

روزها می گذرد با تو... می گذرد بی تو... قسمت سختش همین است : بی تو ... قسمت تلخ ترش 

نه ماهی های قرمز

نه تخم مرغ های رنگ شده

نه  حتی شکوفه هایی که بر درخت حیاطمان روئیده اند٬

همین که سرمای دستم برود ٬ یعنی تو آمده ای.

هشت و هفتت مبارک. 

سال ۱۳۸۷

به فرانسیس دی دات هارتفیلد - همانی که شب عید دی وی دی خرید-

پ.ن: همه بستگی ها ٬ سخت بودن ها را می شود بگذاری به حساب دوشیزگی. به حساب همان لگد هایی که نوشته بودم.بگذار به حساب اینکه راه خواستن و بودنم هنوز هموار نیست . همان که اول گفتم : بگذار به حساب دوشیزگی .

 

کمی با من مدارا کن/ که خود را با تو بشناسم/ من گم را تو پیدا کن/ من گم را تو پیدا کن/تو را از شب جدا کردم/ تورا از قصه آوردم/ نمی شد با تو بر پا شم/ نمی شد از تو برگردم.

اگر سختم اگر دشوار/ اگر سیل مصیبت بار/ اگر تلخم اگر بیمار/ منم از عشق تو سرشار.

 

 

خدایی که تجربه می کند ما را در محصور مستطیل سبزش

 

می گویم:  

خدایا پس کی سوت پایان این زندگی را می زنی؟... مردیم از این بازی بی پایان.

می گوید:  

کدام بازی... کدام پایان... این زندگی سالهاست در آفساید یک تجربه مانده است...

 

 

 

 

من اهلی ام ولی هنوز گاهی وقت ها  لگد می زنم.

 

 

پ.ن:امروز حواست نبود ساعت ۵ که آمدی کنار لب هایت می پریدند. انگار نگران چیزی شده باشی. که نفهمیدم. هنوز خیلی گنگم در تو. هنوز راحت نیستی شاید.

پ.ن:-هنوز- قید مرددی ست .-هنوز- گاهی آزار دهنده هم هست. گاهی سر به سر آدم می گذارد. -هنوز- گاهی رو راست نمی شود با آدم.

 

خیابان های این شهر را دوست دارم:

همه جایش خاطره پیاده روی هایم با تو ست.

 

 

 

پ.ن:به کل زندگی که فکر می کنم می بینم هیچ چیزی بهتر از کسی را داشتن نیست. ممنون که کسی را دارم.

می خواهم این نوشته ام را با حرف "س" شروع کنم . شاید هم با " ش" به نظرم صمیمیت "ش" بیشتر است و از این به بعد هم، همه نوشته هایم را با همین "ش" شروع می کنم . مثل تو که تمام حرف هایت را با یک "دخترم" تمام می کنی  و آدم فکر می کند انگار تو خیلی صمیمی هستی .

 

 

 

پ.ن: و من این جوری بودنت را خیلی دوست دارم .

کدام گناه سنگین تری ست:

هر شب کابوس کودکی را ببینم که سه ماهه سقطش کردم یا هر صبح برایش شیر یا.رانه ای پگاه گرم کنم؟

 

 

پ.ن: فکر کنم جو همان ائت.لاف مذکور مرا گرفته بود موقع نوشتن این پست بس که فلسفیانه شد. پست بدون پادری و بدون چشم بسته هم مفت نمی ارزد به نظر من٬ پس: شانه به شانه هم٬ به هم نزدیک می شویم( ته این جمله من دلم می خواد نقطه بگذارم که یعنی تمام . والسلام. اصلا علامت سوال دوست ندارم تهش باشه ها. اگه بگی خب مثلا علامت تعجب که دیگه به نظرم خیلی از مرحله پرتی آقا. از من می پرسی فقط نقطه ٬فقط یک نقطه. سه نقطه هم که عادت جنابعالیست ته این جمله مزه نمی دهد به من. ) 

پ.ن: آن جمله های لایت به جان برادرمان اصلا تبلیغاتی نبود به خدا واقعن. یعنی خیلی پادریانه بود با حضور قلب بخوانید حتما.

وقت هایی که نیستی حتی

من صدای نفس هایت را می شنوم

که نیست.